آنچه در ذهن می‌گذرد.(رابطه‌ی عقل با ذهن)

در ذهنمان چه می‌گذرد؟ همیشه ذهن فعالیت ذهنمان نسبت به فعالیتی که بدنمان انجام می‌دهد، بیشتر است. ذهنمان در هرلحظه در حال بافتن چیزهایی‌است که شاید بدنمان قادر به انجامشان نباشد. اگر دستی بالا می‌رود، ذهن حداقل ۱۰ دلیل برای بالا آمدن دست در خودش تحلیل می‌کند. اگر برگی به زمین می‌افتد، اینها اتفاق می‌افتد …
ادامه ی نوشته آنچه در ذهن می‌گذرد.(رابطه‌ی عقل با ذهن)

ایرانی، یعنی غرور برفراز کشیدن پرچم سه رنگش

سفری به غرب کشور داشتیم جای همگی خالی. سد‌ها و دریاچه و رودخانه‌ها مرا در آغوش می‌کشیدند و دلکندن مشکل بود. بهشتی پهناور که از دیدنش سیر نمی‌شدید. از شهرمان به سمت کرمانشاه حرکت کردیم. از کمربندی که گذشتیم، دیگر خاک دشتها پیدا نبود. همه سرسبزی، خاک‌ها را پوشانده بود ومانند مخمل هنگام وزش باد …
ادامه ی نوشته ایرانی، یعنی غرور برفراز کشیدن پرچم سه رنگش

مقابله با ترس‌های زندگی

چگونه ترسها را پشت سر بگذاریم؟ در مقاله‌ داشتنِ اعتماد‌به‌نفس گفتیم که ترس مانعی‌ست برای بیان نکردن خواسته‌هایمان. بیشتر مواقع که ما گوشه‌ای نشسته‌ایم و بازخواست می‌شویم؛ دست روی هم می‌فشاریم، دندان می‌سابیم و یا انگشت خود را گاز می‌گیریم؛ درونِ خود جنگی داریم که توان برون‌ریزی آن را نداریم و چیزی مانع این برون‌ریزی …
ادامه ی نوشته مقابله با ترس‌های زندگی

ایدهایی که از دست می‌روند.

ساعت شنی مرا روشن می‌کند برای نوشتن. هر دفعه که استاد ساعت شنی را نشان می‌دهد و زمان مشخص می‌کند؛ حرفهایم پشتِ سرِ هم قظار می‌شود. ساعت شنی مغزم را راه می‌اندازد. نمی‌دانم چرا این حس را دارم. شاید به خاطر این است که همیشه دوست داشتم یکی از آن را داشته باشم، ولی همیشه …
ادامه ی نوشته ایدهایی که از دست می‌روند.

همصحبتی که بی‌قضاوت مرا می‌شنود.

من برای زدن حرفهایم، دفترم را انتخاب کرده بودم. با حرف زدن با او این استرس را نداشتم که الان حرفم پخش می‌شود. راز مگو را هم با او در میان می‌گذاشتم و خیالم راحت بود. آرامشی که با دفترم داشتم با بعضی از دشمنانِ دوست نما نداشتم. نوشتن من با تنهاییم عجین گشت. زمانی …
ادامه ی نوشته همصحبتی که بی‌قضاوت مرا می‌شنود.

چرا می‌خواهم نویسنده شوم.

نوشتن: آرامش وقتی سه_چهار ساله بودم، دو کتاب قصه داشتم. بدونِ اینکه از کسی بخواهم آن را برایم بخواند، تصاویرش را میدیم و تفسیر می‌کردم. وقتی به مدرسه رفتم، در هر نمایش یا قصه گویی شرکت می‌کردم. از این که نقشهای متفاوت را تجربه کنم، لذت می‌بردم. وقتی درس انشاء به درسهایمان اضافه شد، لذت …
ادامه ی نوشته چرا می‌خواهم نویسنده شوم.

بافت تاریخی اردکان(یونان کوچک)

عکسی از کوچه‌های چرخاب که از یک طرف به خانه‌ی تاریخیِ سنایی، خاتمی و افضلی ختم می‌شود و از طرف دیگر به حوضِ‌عباس و مسجد چرخاب   سال‌ها پیش لیدر بافت تاریخی بودم و مسافران نوروزی را در بافت تاریخی می‌چرخاندم. خیلی برایم خوشایند بود که شهرم را معرفی می‌کردم. واقعا مسافران از بافت تاریخی …
ادامه ی نوشته بافت تاریخی اردکان(یونان کوچک)

داشتن اعتمادبه‌نفس و حامیِ‌قوی

آیا تابه‌حال به خاطر نداشتن اعتماد به نفس، سکوت کرده‌اید؟ بارها پیش می‌آید که در جمعی می‌خواهید درمورد چیزی که اطلاع دارید صحبت کنید؛ ولی یک چیزی مانع شما شده است و شما در فکرسخنگو بودید و به زبان نیاوردید و سکوت کرده‌اید. مثل خودِمن که چه در جمع خانوادگی و چه در کلاس درسی(دانشگاه) …
ادامه ی نوشته داشتن اعتمادبه‌نفس و حامیِ‌قوی

آسمان

یادآوری خاطره‌ای خوش     انگار ابرها امروز عروسی دارند که اینگونه مرتب شده‌اند. آنقدر زیباهستند که از دیدنشان سیر نمی‌شوم. هرچه از آنها عکس گرفتم ارضایم نکرد، انگار میخواهم در آن بالا و میان جمعشان باشم. کوچک که بودم با بچه‌های خاله و دایی توی علفهای باغ دراز می‌کشیدیم و ابرها را نگاه می‌کردیم. …
ادامه ی نوشته آسمان

تجربه‌ای خوشایند

درحالی که کتاب زبانِ‌تِد را در دست دارم و منتظر متن خودم هستم که آیا برای سخنرانی تایید می‌شود یا نه!؟ امروز یک توفیق اجباری نسیبم شد. به مکانی رفتم که زیاد مشتاق به رفتنش نبودم و چون با زبان‌تِد آشنا شده بودم، سخنرانی خشک را نمی‌پسندیدم و خدا خدا می‌کردم زمان زیادی برای سخنرانی …
ادامه ی نوشته تجربه‌ای خوشایند