آنچه در ذهن می‌گذرد.(رابطه‌ی عقل با ذهن)

در ذهنمان چه می‌گذرد؟

همیشه ذهن فعالیت ذهنمان نسبت به فعالیتی که بدنمان انجام می‌دهد، بیشتر است. ذهنمان در هرلحظه در حال بافتن چیزهایی‌است که شاید بدنمان قادر به انجامشان نباشد. اگر دستی بالا می‌رود، ذهن حداقل ۱۰ دلیل برای بالا آمدن دست در خودش تحلیل می‌کند. اگر برگی به زمین می‌افتد، اینها اتفاق می‌افتد و ذهن دلایلی را برایش می‌تراشد. اما چیزهایی هست که اتفاق می‌افتد ولی با چشم دیده نمی‌شود؛ و آن خودِ ذهن است که آن اتفاق را رقم زده و در پی آن اتفاقهای دیگر را نیز، رقم می‌زند. مثلن مقوله‌ی عشق که اتفاقش را خود ذهن می‌سازد.
شاید بگویید عشق کار دل است و ذهن کاره‌ای نیست!
باید بگویم آنکه کاره‌ای نیست در عشق، عقل است که با ذهنیات شما فرق دارد. این ذهن است که رفتارها، حرکات، چشم و ابروها و صدای معشوق را تحلیل می‌کند و در ناخودآگاهش به دل می‌گوید که جای بده.

ذهن است که خیال می‌بافد و عاشقانه‌ها را یاد می‌دهد. ذهن است که معشوق را به طرف خود می‌کشاند.
پس هستند چیزهایی که با ذهنمان یکی می‌شوند و اتفاق می‌افتد و با ذهن هماهنگی دارد.

شاید هم اشتباه کنم، ولی از این دوران دستگیرم شده‌است، که عقل و دل نیستند که با هم جدل می‌کنند، هرچه هست در همان سر است. یعنی عقل و ذهن است که در مقابل هم قرار می‌گیرند و دل، تحت فرمان ذهنِ ماست. ذهن است که قابل کنترل نیست و مدام در حال فعالیت است، حتی در خواب.

می‌خواهیم بدانیم در ذهن دوستانمان چه‌ می گذرد. ببینیم حرفشان تصدیق می‌کند آنچه را که من معتقد هستم، یا کسی عقیده‌ای عکس این را دارد!

چهارگزینه به عزیزان داده شده تا به انتخاب خودشان، ادامه دهند، تا ببینیم دغدغه‌ی ذهنی هرکدام چیست؟
و در آخر سوالیست که همه جواب می‌دهند.
 

۱. ذهن من آواره‌ و مشوش است؛ چون…

۲. آگاهی ذهن، یعنی:

۳. می‌گویند ذهنِ‌زیبا، نه دلِ‌زیبا!

۴. ذهنم این روزها…

حالا همه ادامه دهید ..‌

■رابطه‌ی ذهن با دل و عقلِ ما…

آنچه در ذهن دوستان عزیز و همراهم می‌گذشت:

۱. ذهن من آواره و مشوش است، چون…چون…چون اصلا دلیلی ندارم! اگر می‌دانستم که چرا انقدر پریشان و آشفته حالم که کارم راحت‌تر بود! اما حتی نمی‌دانم مشکل این ذهن هراسان چیست؟ هیچ کاری نداری که انقدر به همه‌چیز فکر می‌کنی؟ بیکاری؟ خب اگر هستی بگو برایت کار پیدا می‌کنم! همین حالا کارها روی هم تلنبار شده و تو…آه! لعنت بر تو! عصایت را زدی زیر چانه‌ات خیره شدی به گل‌های پژمرده حیاط و گویی پیرزن هشتاد ساله‌ای هستی که از زندگی سیر شده و کاری برای انجام دادن ندارد، هی مسائل را برای خودت پردازش می‌کنی!
من نمی‌دانم دیگر از دست تو چه کنم، کاش می‌توانستم از تو طلاق بگیرم و بروم! آری، منظورم ذهنم است. خب کلافه‌ام کرده دیگر! مگر طلاق همین نیست؟ خسته و کلافه که شدی قیدش را بزنی، من هم می‌خواهم قید ذهنم را بزنم، حتی اگر نباشد دیگر هیچ مغزی!

مبینا مهدی‌زاده

۴.ذهنم این روزها…
ذهنم این روزها به دنبال پرواز است،‌ پرواز به آسمان هایی که هنوز در خیالش هم سفر نکرده است.

ذهنم این روزها رهاست، رها از وابستگی ها رها از نگرانی ها،
رهای رها چون خواب سبک سحرگاهی.

ذهنم این روزها مشاهده گر است،
از بهار لذت می برد، از عطر گلها و گیاهان با صدای پرنده ها می خوابد و با صدای خروس همسایه بیدار می شود.

ذهنم این روزها
اشتیاق نوشتن دارد، با دوستان هم نویس ارتباط موثری برقرار کرده است و آرام است.

ذهنم این روزها برای سفرهایش تصویر سازی می کند تا زمانش برسد و پرواز را دوباره آغاز کند.

ذهنم  این روزها مرا دوست دارد،
چون به او احترام بیشتری می گذارم و در پذیرش احوالش هستم.

ذهنم این روزها شاد است،
چون قصد کرده هر روز شادی کودکانه را به خانه دلش دعوت کند.

#آزیتا_غلامی

۱. ذهن من آواره و مشوش است چون این روزها نمی‌دانم درست و غلط چیست. آنچنان با خود در نزاع و کشمکش‌ام که گاهی درونم خالی از شفقت ورزی به خود می‌شود. گویی اصلا چنین عبارتی وجود خارجی ندارد. وقتی با هشدارهای محیطی به خودم می‌آیم، به یاد می‌آورم که وقت استراحت رسیده و بهتر است اندکی بنویسم. نوشتن از آنچه ذهن و روان مرا کدر کرده، می‌تواند مسیری سبز به رویم باشد تا وارد طبیعت خیالم شوم. جایی که پروانه‌ها آزادانه بال بال می‌زنند و خیال کبود در حال بهبودی‌ست. آنجا که خورشید پیش از هر رویایی طلوع می‌کند و انگیزه‌ی شاد زیستن را می‌پروراند. وقتی از آوارگی ذهنم با او سخن گفتم، که خیالاتم قدرتمندتر از واقعیت هستند و این دارد ناتوانی مرا برای مواجه با حقیقت تضمین می‌کند، در کمال آرامش به من پاسخ داد که ممکن است به سبب نوشتن و نویسندگی، قوه‌ی خیالت بارور شده و همین باعث می‌شود واقعیت به چشمت کمرنگ‌تر باشد یا رویارویی با آن، سخت‌تر.
در دل گفتم: درست است. خیالم در من، جایگاهی ویژه دارد. آنچه مرا به بودن و زیستن و ادامه دادن وصل می‌کند و به حضورم معنا می‌دهد، همان خیالی است که کارش تمام کردن من است.
اگر قدرت خیال را کم‌ کنم، چطور بنویسم؟ از چه چیزی بنویسم؟ اگر بنویسم، آیا باز هم دلنشین و زیبا خواهد بود؟ اگر به نوشتن ادامه بدهم و خیال را بگسترانم، واقعیت را چه کنم؟ ترسم از این است که روزی در کوچه‌ای بن بست، واقعیت بیاید و یقه‌ی مرا بگیرد.
موضوع فقط جنگ میان خیال و واقعیت نیست. بلکه نوشتن و ننوشتن است. چگونه نوشتن است. چگونه زیستن است. چگونه فکر کردن و استدلال کردن است. آنچه ذهن مرا آواره و مشوش کرده، فقط یک چیز نیست بلکه خیلی چیزهاست…
#نرجس_پوریاوی

ذهن من آواره و مشوش است؛ چون هزار و یک طرفم روحم مثل باد سرگردان در جنگل است که گاهی مثل گردباد به خود میپیچد و گاه زوزه کشان مسیر مستقیم را پیش می‌رود و فریادش به آسمان می‌رسد .
#آرزو‌کشیری

ذهن فعال است و همیشه کار می‌کند. خسته نمی‌شود.
ذهن همیشه در تکاپوی راهی‌ست برای آنچه که شاید تحقق آن امکان‌پذیر نیست. می‌سازد و می‌سازد.
قصه بافی و قصه‌گویی نمونه‌ی بارز یک ذهن خلاق است.
عقل بافکر جلو می‌رود و منطق. اما ذهن فقط فکرو خیال است و بس.
می‌توانی یک جا ساکن باشی ولی به همه‌جا سفر کنی.
می‌توانی داشته‌ها و نداشته‌هایت را تصور کنی و لذتش را ببری یا شاید رنج بکشی.
عقل همیشه یاری نمی‌کند و باید جرقه‌ای وارد شود، اطلاعات می‌خواهد و دانایی. اما ذهن همیشه و همه جا فعال است. اطلاعانی نیاز ندارد. انگار همه چیز می‌داند اما غیر منطقی‌ست، شاید هم غیر واقعی.

دوستانم هر کدام از ذهنشان و آنچه در آن گذشت و می‌گذرد را بیان کردند. هر کدام دغدغه‌و مشغولیتی داشتند که معلوم بود از ناخودآگاه می‌آید نه از خودآگاه. ممنون و سپاس‌گذار دوستانم هستم، که همراهیم کردند و هرچند کوتاه ولی مرا تنها نگذاشتند.

سپاس فراوان
موفق باشید و پایدار
اعظم کمالی

اعظم کمالی

azamkamali.ir

متولد فروردین1367. دارای مدرک لیسانس در رشته‌ی علوم سیاسی

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

50 − 48 =