این روزها که ایام عید و رمضان در تلاقی هماند؛ برای نوشتن وقت کم آوردهام و مدام از بیرون برای دورهمی مرا و بقیه را میخواهند. میخواهم آنچه اطرافم اتفاق میافتد را بنویسم ولی انگار چیزی مانع میشود و شاید هم از تنبلی و بیرمقی خودم باشد. امروز که بچهها در کنارم نیستند و در …
ادامه ی نوشته این روزها
دسته:گپ خودمونی
گوش حساس ما چه میشنود؟
صداها در شب خاموش چرا همهی صداها در شب شنیده میشود؟ چرا گوش ما در شب شنوائیاش بیشتر میشود؟ آن هم زمانی که چراغها خاموش میشود… شب چون دالانی میماند که صدا ها را میبلعد و از هیچ صدایی نمیگذرد. آن یخچال مظلوم و آرام، در شب چنان غرشی سر میدهد که گویا از مریضیای …
ادامه ی نوشته گوش حساس ما چه میشنود؟
مینویسم از غزه.
مینویسم با خطی خونین. این نوشتن بوی خون میدهد. از غزه مینویسم و از مظلومیت شهیدان؛ شهیدانی که هنوز لب به سخن نگشوده بودند و در آغوش مادر، از وجودش تغذیه میکردند. آنان که آوای خوش پدر و مادر را به زبان نیاورده بودند. گاه میگوییم:« نباشد مادری که داغ فرزند ببیند و نباشد …
ادامه ی نوشته مینویسم از غزه.
آنچه فکر نمیکنیم و اتفاق میافتد. همیشه به اتفاقهایی که برای دیگران اتفاق میافتاد فکرمیکردم و با خودم میگفتم:《هیچوقت این لحظات را تجربه نمیکنم و اینها برای من اتفاق نمیافتد.》 شاید باورش برایم غیرممکن بود و شاید نمیخواستم اینها را تجربه کنم. این فکرها از زمان کودکی و از کوچکترین چیزها شروع شد. نمیدانم چند …
ادامه ی نوشته
آرام باش و برای آرامشِ روحت، زمزمه کن.
انتخاب ترانه برای هر موقعیتی، آرامش مرا به همراه دارد. علاقهی من به ترانهها نسبت به موقعیتی که دارم تغییر میکند. همیشه برای زدن حرفهایم به اهل خانه میخوانم، چون شاید از توضیح دادن راحتتر باشد. نمیدانم، با خواندنم منظورم را میفهمند یانه، ولی من به کارم ادامه میدهم. مثلن: مواقعی که از دست کسی …
ادامه ی نوشته آرام باش و برای آرامشِ روحت، زمزمه کن.
تجربهای از تکنیک پومودورو
همیشه ذهن و افکار پراکنده و مشوشی داشتم. یک جور پرش افکار. همیشه به وقت انجامِ نوشتن، کارکردن، نمازخواندن، قرآنخواندن، ذهنم به جای دیگر یا کار دیگری میرفت و این تسلسل ادامه پیدا میکرد. در آخر وقتی به کارهایم نگاه میکردم، همه نیمهتمام بود و این مرا میرنجاند. مثلن، در آشپزخانه مشغول سرخ کردنِ پیاز …
ادامه ی نوشته تجربهای از تکنیک پومودورو
بایگانی
امروز به طور اتفاقی گذرم به بایگانی بیمارستان افتاد. انگار هرچیزی که قدیمی میشود باید خاکی باشد و بوی نای بدهد. خندهام گرفت. بیمارستانی که درونش تمیز است و هنوز در دست بازسازیست. چرا باید بایگانی اینچنین داشته باشد. ساختمانی بود از ساختمان بیمارستان دور. آخرین ساختمانی که در محوطهی بیمارستان قرار داشت. انگار برای …
ادامه ی نوشته بایگانی
پَرتگویی
پرتوپلاگویی و رها کردن ادامهی رمان پرتوپلا از جهت خوبش، نه مهمل و جفنگ. از هر موضوع گفتن و انتشار کردن. از پرتترین چیزها میتوانی موضوعی انتخاب کنی و ان را خوب بپزی و بپرورانی و یک متن خوردنی از آن بیرون بکشی. گاهی آن نوشته خیلی خوب میشود و پیامدهای مثبتی را به همراه …
ادامه ی نوشته پَرتگویی
بافت تاریخی اردکان(یونان کوچک)
عکسی از کوچههای چرخاب که از یک طرف به خانهی تاریخیِ سنایی، خاتمی و افضلی ختم میشود و از طرف دیگر به حوضِعباس و مسجد چرخاب سالها پیش لیدر بافت تاریخی بودم و مسافران نوروزی را در بافت تاریخی میچرخاندم. خیلی برایم خوشایند بود که شهرم را معرفی میکردم. واقعا مسافران از بافت تاریخی …
ادامه ی نوشته بافت تاریخی اردکان(یونان کوچک)
آسمان
یادآوری خاطرهای خوش انگار ابرها امروز عروسی دارند که اینگونه مرتب شدهاند. آنقدر زیباهستند که از دیدنشان سیر نمیشوم. هرچه از آنها عکس گرفتم ارضایم نکرد، انگار میخواهم در آن بالا و میان جمعشان باشم. کوچک که بودم با بچههای خاله و دایی توی علفهای باغ دراز میکشیدیم و ابرها را نگاه میکردیم. …
ادامه ی نوشته آسمان