سفر زندگی

کتابی که می‌خوانم

کتابی را می‌خوانم که از هیچ حادثه و جزئیاتی نگذشته است. همه چیز را تصور کرده و به تصویر کشیده است. جزئیات به گونه‌ای شکل گرفته‌اند که گویی فیلمی با تمام اتفاقاتش روبروی تو در حال وقوع است.

من جزئیات را دوست دارم تا جایی که مرا از داستان پرت نکند. می‌دانم که جزئیات‌خوانی و جزئیات‌نویسی، از بهترین تمرین‌ها برای نویسندگی‌ست. امروز از لاک‌پشتی خواندم که قرار بود به دست توم بی‌افتد و آن را برای برادرش سوغات ببرد. آنقدر راه‌رفتن و نگاه‌کردن و بالا رفتن، حتا رد شدن چرخ‌های ماشین روی این بیچاره را تفسیر کرده است که فکر می‌کنید، یک داستان جداست.

توم برای رهایی از گرما به درخت بلوط تکیده‌ای پناه می‌برد، که مردی پیر و فرتوت زیر سایه‌اش لَمیده. کشیش که به خاطر ارتکاب گناه‌هایی، می‌خواهد از این کار، کناره بگیرد.

کسی که مدت‌ها مردم را موعظه کرده،‌ حالا دارد در کمال مستی، راز خود می‌گشاید و پرده از رازها و کارهایش برمی‌دارد. عذاب وجدانی او را در این سن، درگیر کرده‌است. و خواندنش دور از تفکر و درس نیست‌.

توم از خانواده‌ی جادها، وقتی از زندان به خانه برمی‌گردد، جز یک خرابه و تلی از خاک چیزی نمی‌بیند. دلگیر است اما بیشتر نگران خانواده می‌شود و از بلایی که سرشان آمده بی‌خبر‌ست.

انگار زلزه‌ای پیشامد کرده و همه‌چیز را زیرو رو کرده‌است.

وقتی مولی که همیشه دزدکی به آنجا سرمی‌زند را می‌بیند. متوجه می‌شود که خانه‌ها را خراب می‌کنند تا کشت کنند و به زور هم شده همه را از شهر خارج کردند.

توم خونسرد عمل می‌کند ولی در دلش خشمی ‌ست که نمی‌تواند بروز دهد.

مولی از مادر و پدرش خبر دارد.
وقتی توم نزد پدرو مادرش می‌رود، هر دو را غمگین می‌بیند، از اینکه باید وطن خود را ترک کنند و از این که نمی‌دانند چه بر سرشان خواهد آمد.

توم از تجربه‌ی زندان برایشان می‌گوید: 《 در زندان که باشی اگر بخواهی به روزی که قرار‌ست آزاد یا مجازات شوی فکر کنی؛ دیوانه می‌شوی و آنجا برایت جهنم می‌شود؛ اما اگر در لحظه زندگی کنی و به فکر فردا نباشی، تحمل سختی‌ها آسان تر می‌شود.》

او از آنها می‌خواهد که فکر بعد را نکنند و در لحظه تصمیم بگیرند.

همه بار سفر می‌بندند و پدر بزرگ را هم که مخالف سفر‌ست با خوراندن داروی خواب به او، با خود همراه می‌کنند. زمانی که پدر بزرگ به هوش می‌آید و خود را دوراز خانه می‌بیند، از دنیا می‌رود. این اولین کشمکشی‌ست که در سفر دچارش می‌شوند. در سفر با خلی آشنا می‌شوند که آنها را از رفتن به کالیفرنیا منع می‌کنند و اوضاع آنجا را که به غریبه‌ها بها نمی‌دهند و بدرفتاری می‌کنند، گوش زد می‌کنند؛ اما آنها چاره‌ای جز رفتن ندارند.

در این راه عده‌ای خسته شده و دیگر همراهی نمی‌کنند، دوباره مادربزرگشان را نیز از دست می‌دهند.

روزا فرزند مرده به دنیا می‌آورد و دیگر خانواده‌ای برایشان نمی‌ماند ولی باز به راهشان ادامه می‌دهند، چون زندگی ادامه دارد.

خلاصه‌ی بخشی از کتاب “خوشه‌های خشم”
اثر  ” جان اشتاین‌بک”

سفری که این کتاب به رشته‌ی تحریر درآورده، بی‌شباهت به داستان زندگی همه‌ی ما نیست!
ما هم زمانی که پا به جهان نهادیم، سفری را آغاز کردیم. چه خوشی و ناخوشی‌هایی دیدیم و چه عزیزانی را از دست دادیم؛ ولی از آنجا که زندگی آب روان است، ما هم همراه این آب شده‌ایم تا ببینیم می‌خواهد ما را به کجاها ببرد.
نمی‌شود ایستاد، باید حرکت کرد واین‌ست زندگی!

خلاصه‌ی بخشی از کتاب “خوشه‌های خشم”
اثر  ” جان اشتاین‌بک

موفق باشید و پایدار
اعظم کمالی

اعظم کمالی

azamkamali.ir

متولد فروردین1367. دارای مدرک لیسانس در رشته‌ی علوم سیاسی

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

32 − 23 =