ساعت شنی مرا روشن میکند برای نوشتن. هر دفعه که استاد ساعت شنی را نشان میدهد و زمان مشخص میکند؛ حرفهایم پشتِ سرِ هم قظار میشود. ساعت شنی مغزم را راه میاندازد. نمیدانم چرا این حس را دارم. شاید به خاطر این است که همیشه دوست داشتم یکی از آن را داشته باشم، ولی همیشه باید دنبال چیزی میگشتم که به دردی بخورد. کلمه ی درد هم خودش معزلی شده است برای من. هر کار انجام میدهیم منتطر درد و مرگی باید باشیم که به آن بخورد.
ساعت شنی به من ایده میدهد. مرا سرِ ذوق میآورد.
از ایده گفتم. برایتان پیش آمده که هنگامِ خواب چیزی ذهنتان را قلقک دهد؟ برایش حرفها بچینید و منتظر صبح شوید که بنویسید؟ افسوس صبح که بیدار شدید ذرهای از آن در خاطرتان نباشد؟
خیلی از ایدههای ناب در شب به ذهنم وارد میشود. کلی حرف برایش میچینم و با خود میگویم صبح دیگر مینویسمش. دریغ و صد حیف که صبح هیچ یک را به خاطر ندارم. چند دفعه این موضوع برایم پیش آمده و من هر دفعه این اشتباه را میکنم و به زمان دیگر موکول میکنم و نمینویسم.
الان ساعت یک و نیم نصف شب است. یک آن برای ایدهای که شب قبل به ذهنم زد، فکر کردم. فقط یادم هست که با خودم گفتم:《این یک موضوع خوب است و حرف برای گفتن دارد》
و دیگر هیچ چیز از موضوع و حرفی که میخواستم بزنم خبری نبود و کلی افسوس خوردم. با خودم گفتم همین الان، و در مورد همین فراموشی حرف میزنم. نمیدانم اسمش را چه میشود گذاشت، ولی میدانم که دیگر نباید تکرار شود.
هر چیز را در همان لحظه که به یاد آوردی باید بنویسی. اگر به وقت دیگری موکول کنی از کَفَت رفته است و تو در حسرت آن میمانی. چه ایدهها و موضوع های نابی را از دست دادم و عبرت نگرفتم. دلم میسوزد.
برای اینکه این حرفها هم به فراموشی سپرده نشود، توی سالن تاریک خانه روی یک بالشتِ نرم نشستهام. فقط نورِ آبسردکنِ یخچال روشنیِ سالن شده و نور موبایلم. همه در خواب ناز به سر میبرند و من خودم را رها دیدم تا دیگر بنویسم و دیگر باید این فراموشی که ایدههای مرا قورت میدهد را مهار کنم.
در هر موقع و ساعت و دقیقهای و در هر حالتی هستم، میخواهم برای ثبت ایدههایم مانند جنگآوری باشم که اجازهی هیچ تجاوزگری را نمیدهد.
دیگر بس است این همه تجاوز بر ذهنمان.
بس است نابودی ما. بس است آن همه دلواپسیها و آن همه فشار آوردنها براین مغز مفلوک.
او که دارد کار خودش را میکند، دیگر چه توقعی از او میشود داشت. این منم که باید استفاده کنم و هرثانیه از تراوشاتش را غنیمت شمارم و همان موقع ثبتش کنم.
شما هم اگر ایده و موضوعی به سرتان زد، فوری ثبتش کنید. تجربهی تلخ مرا تکرار نکنید.
نکته: اگر عاشق نویسندگی باشید برای هر چیزی، حرفی برای گفتن خواهید داشت.
ایده خودش به سراغتان میآید. نوشتن خودش ایده است. پس بنویس که نوشتن آغاز خوشبختی است.
موفق باشید و پایدار
عظم کمالی
دیدگاهها