آغاز زندگی ما با گریستن است. آیا آن کودک در بدو تولد، به حال خودش میگرید یا به حال پدر مادر یا زمانه؟
چرا گریستن از بدو تولد عجین است با روح آدمی؟
آدمیزاد احساسی میشود، میگِریَد. مصیبت میبیند میگِریَد. عروس میشود میگِریَد. دچار تعصب و غرور ملی میشود،… و… .
چرا آمار گریههای ما از خندههامان بیشتر است. چرا هر احساسی را میتوان با گریه نشان داد، ولی با خندیدن نه؟
شاید هم خودمان این عادت را پرورش دادهایم یا عادتمان دادهاند. همیشه گریهها اولویت دارند بر خندههامان. آیا ما مردمی افسرده هستیم، یا این روند را دوست داریم؟
خیلیها برای این گریهها و دردها مقصر میتراشند. البته که در بعضی مواقع راست میگویند.
نمیدانم این حرفم سیاسی میشود و باعث نابودیم یانه؟ ولی مثل اینکه بعضی وقتها جلوی شادی مردم گرفته میشود. شادی که میگویم ،نه هر شادی و سوء استفادهای که اسمش را شادی میگذارند،نه. برایتان مثال میآورم. مثلا تعطیلی هایی که در تاریخ منظور شده است. به غیر از نیمهی شعبان همهی تعطیلیها مصادف است با وفات و شهادت. اگر بخواهیم به تفریح و مسافرتی برویم باید شاد باشیم؛ ولی باید مدام یادآوری کنیم که خاک برسرمان زیاد خندیدیم، روز شهادت است،حرمت دارد، خدایا مارا ببخش و از این حرفها.
نمیدانم حرفم چقدر به عقیدهی شما نزدیک است؟ شاید هم بعضی مسخرهام کنند که خود را درگیر چه چیزهایی کرده، به مسافرت و عشق و حالت برس. نمیتوانم، یعنی بیخیالی و بیحرمتی را نیاموختهام. کاش بیشتر تعطیلیهایمان تولدها و شادیها بود.
من این را تجربه کردهام، که تنها در محرم که مردم عزادارامام حسین هستند؛ تعطیلی ها را به هیئت و روضه میگذرانند. اما قربانشان بروم وفات یا شهادت دیگر امامان عزیزم که تعطیل باشد، به دورهمی و هِرّهکِرّه میگذرد و بعد هم عذاب وجدانِ آن خندهها در روزِ شهادت.
زیاد به حاشیه نرویم،ولی این حرفی بود که با موضوع گریستن به ذهنم آمدو دستم روان شد تا بنویسمش.
در تمام دنیا ثابت شده است، غم ها و شادیهایی که با گریه همراه است. پس این ذات آدمیست. گریه گاهی اوقات تلخترین حس دنیا را به ما میبخشد و گاهی شیرینترین حسها با گریه زیباتر نمایان میگردد.
اگر مادر باشید، به طورحتم با به دنیا آمدن فرزندت و شنیدن صدایش، اشکت روان گشته است. این قصهای همهگیر است.
محال است که پسرت یا عشقت یا… از خدمت برگردد و تو نگریسته باشی.
محال است که اشکت جاری نشده باشد و به حق حق نیافتاده باشی، لحظهای که پدر یا پدربزرگ یا برادرت، نان بر کمرت میبندد و تو را با بوسهای روانهی خانه بخت میکند.
و محال است… .
گریه روح آدمی را آرام و زلال میکند، چه بسا گریهای که از روی نیاز نباشد و فقط برای رسیدن باشد.
گریه کن، گریه کن، گریه کن؛ تا روز وصال نزدیک شود.
روزِ وصال که بی شک آرامش دلها را به ارمغان میآورد.
آرامشی که با آن، باز اشکهایمان برپهنای صورت جاری شود و دریایی بسازدو اَبلهان را درون خود فرو برد.
آمین
موفق باشید و پایدار
اعظم کمالی
گریه امری مقدس است. البته نه هر گریهای. گریه مقدس است چون آیینهی رقت است ومهربانی. رقت و نرمی خصوصیت خاص انسان است. گریه مقدس است چون با تفکر همراه است. این خصوصیات با خنده همراه نیست. خنده خوبست و انرژی بخش ولی بیخبری دارد .ممنون از نوشتهی خوبت.
به نکته خیلی خوب و بجایی اشاره کردین خانم کمالی جان
اشک و خنده هر دو زیبا هستند، برای تکسینند برای برون فکنی یک حس
اما چرا گرایش به گریه داریم، بله این از مناسبات غمگینی هست که همیشه بیشتر بهشون پرداختیم و بها دادیم.
راستی اون رسم نون به کمر بستن برام جالب بود، توی یزد نون میبندن به کمر عروس خانما؟
سلام عزیزم ممنون از لطفتون.
آره شب عروسی پدرعروس و در نبودش ،برادر یا دایی عروس یک نون رو بغچه میپیچند و به کمر عروس میبندند. یه جور خداحافظی از دختر محسوب میشه.