آیا تابهحال به خاطر نداشتن اعتماد به نفس، سکوت کردهاید؟
بارها پیش میآید که در جمعی میخواهید درمورد چیزی که اطلاع دارید صحبت کنید؛ ولی یک چیزی مانع شما شده است و شما در فکرسخنگو بودید و به زبان نیاوردید و سکوت کردهاید.
مثل خودِمن که چه در جمع خانوادگی و چه در کلاس درسی(دانشگاه) سکوت کیکردم و از حرفزدن ترس داشتم. ترس من باعث همهی ضعفهایم، سکوتم و عقب ماندنم بود.
همینطور که میدانید، اعتماد به نفس از مهمترین چیزهایی است که در موفقیت نقش مهمی دارد؛ که برای رسیدن به آن، انجام کارهایی را طلب میکند.در بیشتر اتفاقات زندگیمان، نبودِ اعتماد به نفس، ما را از گفتن بازمیدارد. در خلوت چقدر غصه خوردهایم؟ ای کاش این را گفته بودم، یا کاش این را نگفته بودم. مدام باخودمان کلنجار میرویم به خاطر اینکه نکند فِلان کَس، فِلان فکری درمورد ما بکند؛ خودمان را سرزنش کردهایم.
اعتماد به نفس، یعنی این که خودتان را قبول داشته باشید و ارزش خودتان را بدانید.
نظرهای زیادی در مورد هر موضوعی وجود دارد؛ و این که نظر شما متفاوت باشد، به معنای این نیست که نظرتان غلط است یا نباید چیزی بگویید. البته که در بعضی از جاها، اگر سکوت کنید، بهتر است؛ چون استثنا هم وجود دارد. بعضی وقتها با حرف زدن، ارزش آدم پایین میآید. سرِ بحثهای بیخودی خودتان را درگیر نکنید. ارزش شما بیشتر از آن چیزیست که فکر میکنید. پس خودت را بیارزش نَدان.
شناخت کافی از خود داشته باشید. همانطور که هستید خودتان را نشان بدهید. خودتان را باور داشته باشید. از این که مانند شخص ایدِئالتان باشید دوری کنید؛ مثلا، مثلِکسی رفتار نکنید که خواهان زیادی دارد. شاید برای شما معکوس عمل کند، چون آن رفتار متعلق به خودِ شما نیست. زمانی میتوانید با دیگران ارتباط برقرار کنید که خودِ خودتان باشید.
نه شنیدن نترسید. شاید قرار است نههای زیادی بشنوید. اگر به خودتون و آن چه دوست دارید ایمان دارید، به بله هم میرسید.
یک سخن از اوستین از کتاب زبانِ تِد
«ممکن است که نه بشنوید، ولی چیزهای خوب همیشه در راه هستند. در آینده وضعیت بهتر میشود. اتفاقات خوب در راه است. این را به خود بگویید: من نمیخواهم در نه گیر کنم. میدانم که بله در راه است.»
شاید فکر میکنید حامی میخواهید، کسی که به شما بگوید:《 برو جلو، من پشتت هستم.》 اگر منتظر این حرف هستید، حالا حالاها باید بشینید و چشم بچرخانید.
تجربهی شخصی: «من همیشه با اینکه زندگی درهمی داشتم، ولی در کنار دوستانم و در مدرسه اعتماد به نفس بالایی داشتم، چون احساسم این بود که مورد حمایتشان هستم. پس در مدرسه، در برنامههای صبحگاهی، اجرا و نمایش شرکت میکردم و از طرف مدرسه به کانون فرهنگی هم معرفی میشدم و اجرا میکردم.
ولی در محیطِخانه، شخصیتی دیگر داشتم؛ آرام و ترسو بودم، از بابت اینکه حرفی بزنم و همهی ایرادها شروع شود. بنابراین دوست داشتم بیشتر در مدرسه باشم تا در خانه. کسی در مدرسه ماجرای زندگیِ مرا نمیدانست؛ و این ندانستن و نبودن ترهم مرا قویتر میکرد. تا آنجایی رسیده بود که همه به حالم غبطه میخوردند و میگفتند: « چه دل خجسهای دارد این …»
از محیط مدرسه که بیرون آمدم،دیگر نتوانستم آن اعتماد به نفس قبل را داشته باشم. از دوستانم دور افتادم و جای آن شور و شوق، ترسی جایگزین شد که دیگر در جمع نتوانستم حرفی بزنم، حتی در دانشگاه از حرف زدن میترسیدم. خیلیها میخواستند ارتباط کلامی با من برقرار کنند؛ ولی من به خاطر محدودیتهایی که داشتم و اینکه حالا چه در ذهن بقیه میگذرد، از آنها فرار کردم.
شاید اگر پسر بودم، قضیه فرق میکرد. لااقل با دوستان بیرون میرفتم و مجبور نبودم، محیطِ پر از تشنج را تحمل کنم. ولی دختر بودم و درآنجا محکوم بودم به ماندن. خودم را با نوشتن سرگرم میکردم. حرفهایم را در دفترم مینوشتم.
از همان سالهای راهنمایی و دبیرستان، مینوشتم؛ از خاطرات روزانه گرفته تا شعر و داستان؛ ولی پنهانی؛ چون گفتنش جز مسخره کردن، برایم هیچ نداشت. سرتان را درد نیاورم. در دوران مجردی که نتوانستم به خواستههایی که داشتم برسم. همیشه حرفم این بود؛ که اگر حامی داشتم، چهها که نمیکردم…!
بعد از ازدواج هم، شعر و نوشتن ادامه داشت، البته که فکر میکنم در نوشتن موفقتر بودم. بچههای فامیل در مسابقات شرکت میکردند و نوشته و شعرهای مرا به اسم خودشان تمام میکردند و جایزه میگرفتند و من مانند فسیلی لایِ دیوار ترس، بیحامی مانده بودم.
به خودم آمدم و گفتم: « چرا من زندگیم را موهبت ندانم و خودم را باور نداشته باشم.
چرا الکی خودم را درگیر این اتفاقات زودگذر کنم.»
من دوست داشتم، تنها خواستهام که الان نوشتن بود، را ارتقا بدهم. پس به دنبال جایی بودم که با راهنماییشان، بتوانم نوشتههایم را انتشار بدهم. در شهر خودم کلاسی را نیافتم و جایی بیرون از شهر هم نمیتوانستم بروم. پس چه جستجوگری بهتر از گوگل!
بالاخره از طریق گوگل با کلاس نویسندگی آشنا شدم و البته بعد از مشکلاتی و این دفعه با پافشاری و کش و قوس زیاد همراه بود، موفق شدم تویِ این کلاس ثبت نام کنم. بعد از آشنایی با کلاس نویسندگی و کتابهای مفیدی که پشتکار و عشق و امید را درس میدادند؛ و همچنین آشنایی با استاد عزیز، آقای کلانتری، که خود یک حامیِ بزرگ محسوب میشدند؛ به این نتیجه رسیدم که باید برای خودم زندگی کنم و خودم حامی خودم شوم.»
بعد از آشنایی با کلاس نویسندگی و کتابهای مفیدی که پشتکار و عشق و امید را درس میدادند؛ و همچنین آشنایی با استاد عزیز، آقای کلانتری، که خود یک حامیِ بزرگ محسوب میشدند؛ به این نتیجه رسیدم که باید برای خودم زندگی کنم و خودم حامی خودم شوم.»
امید ، پشتکار و عشقی که به این کار دارم و این که دیگر نگران حرف مردم نباشم، مرا برآن داشت تا راهم را ادامه دهم. پس هنوز دیر نبود. من هنوز خودم را اول راه میدیدم و تا الان ترسم بود که مانع همهی اینها شده بود و نابودی مرا رقم میزد.
حالا ترسم را پشت سر گذاشتم و با پشتکار و عشقی که دارم، حدالاقل به یکی از خواستههایم میرسم و این را باور دارم. الان نزدیک ۵ ماه است که در جلسات نویسندگی شرکت میکنم و بدون هیچ لفاظی، میگویم که این دورهها برایم اعتمادبهنفس آفرید.
کدام یک از شما حس میکنید، اعتمادبه نفس کافی ندارید؟
دلیلش را پیدا کردهاید؟
شروع کنید که در هر سن و موقعیتی هستید، هنوز دیر نشده است. باید به شما بگویم که من امتحان کردم. وقتی توی این لحظه برای شما صحبت میکنم؛ یعنی با ترسهایم روبرو شدم و کنارشان گذاشتم.
کسی اعتمادبهنفس دارد که:
۱- با ترسش غلبه کند و حرفهای بیخودی برایش اهمیت نداشته باشد.
۲- بر خواستهی معقولش، پایبند باشدو عاشق آن باشد؛ تا در بین راه پشیمان نشود. چون عاشقی پشیمانی ندارد و عاشق همیشه عاشق است.
خواستهی معقول یعنی چی؟ میدانید؟(پاسخ حضار)
درسته. خواستهای که مناسب و عقلانی باشه. اگر جایی بخواهی از خواستهات حرف بزنی، همه از اون خواسته آگاهی داشته باشند و آن را درک کنند.
۳- قدم بردارد و پشتکار داشته باشد. رسیدن پشتکار و کوه کندن میخواهد.
۴- خودش حامیِ خودش باشد. از هیچکس هیچ انتظاری نداشته باشد.
پس آن حامی که من فکر میکردم دلیل اصلیِ موفقیت هست، الان آن را آخرین مورد برای داشتنِ اعتمادبهنفس میدانم. کسی که از بدو تولد مورد حمایت قرار گرفته باشد و خودش را عادت داده باشد به آن حامی؛ در نبودش چنان ضربهای میخورد که جبرانش ممکن نیست. پس خودت را به کسی وابسته نکن. به خودت وابسته باش؛ چون تا توهستی، آن هم هست و هیچ وقت پشتت را خالی نمیکند.
اگر مطمئن هستید که راهی که میروید، بر هر چیزی اولویت دارد و شما با آن، حالتان خوب میشود و آرامش میگیرید و در چیز دیگری پیدا نمیکنید، دست بجنبانید. یا علی بگو و حرکت کن که با حرکت تو، اتفاقهای مهمی رخ میدهد.
برای اینکه به خودتان بفهمانید که میتوانید و این را باور کنید،یک تمرین روانشناسی داریم. کاری که من در دوران کنکورم، با دوستانم، با راهنمایی معلمِ درسِ فلسفه(آقای عابدی) انجام میدادیم و الان چند وقت است که من به یاد آن روزها، دارم این کار را انجام میدهم. « یک کاغذ سفید بردار و مرکز آن را کلمهی( من) بنویس. بعد خطهایی از مرکز به بیرون بکش و سر آن را بنویس، (میتوانم یا باور دارم یا …) با کشیدن هر خطی با خودت بلند بخوان و تکرار کن.
به نظرم تکرار این جملات کوتاه، به شما خیلی کمک میکند، البته اگر با پشتکار شما در کارتان همراه باشد.
موفق باشید و پایدار
اعظم کمالی
دیدگاهها