شب دهم

شام غریبان همگی خانه‌ی مادربزرگ بودیم. وضو گرفتیم که به مسجد صدرآباد برویم و در شام غریبانش شرکت کنیم؛ آخر ما صدرآبادی هستیم.😊 شوهرخاله وارد خانه شد و گفت: 《 از طرف مسجدِخدیجه، (که در نزدیکی خانه‌ی مادربزرگ هست و تازه تاسیس است.) می‌خواهند شام غریبان را به اینجا بیایند، چون خانه‌ی شهید هست.》 پدربزرگ …
ادامه ی نوشته شب دهم