پنجرههایی با شیشههای رنگی.
خانهی تقدیریها در اردکان
همیشه آرزو داشتم خانهای، قدیمی با بادگیرهای بلند و پنجرههایی با شیشههای رنگی داشته باشم. همیشه خانه را خوش و خرم در نظر داشتم. خانهای که بدی در آن جای نداشت.
همهی اعضای خانواده، دور هم جمع، و تمام چیزها بر وفق مراد.
در عالم خیال، چون این همه را ممکن نمیساخت، به خیالی دیگر متوسل میشدم.
همیشه چون عاشق نقش بازی کردن بودم و بازیگری را دوست داشتم، فیلمهای خیالیم را در چنین خانههایی بازی میکردم.
دختری که عاشق خانوادهاست. باوقار و متین، امید خانواد هست و همیشه سعی دارد، همه را بخنداند.
کسیست که در خانه شرترین عضو خانه میشود و به وقتش، در کوچه و بازار و حتا در خانه، شخصی ست که کسی جرات بد گفتن در موردش را ندارد.
دختری که فقط یک نقطه ضعف دارد، آن هم خیلی زود اطمینان میکند، ساده است و فکر میکند که دوست نمیتواند، نارفیقی کند.
همه ی اینها را تصور میکنم. کاتها را میشنوم. تپق زدن ها را تجربه میکنم و در آخر زیر همان پنجرهی رنگی خستگی به در میکنم و چای مینوشم و مورد لطف اطرافیان قرار میگیرم.
این خانههای مد نظر من در این شهر (اردکان) وجود دارد. یکی موزه شده، یکی جاییست برای برگزاری کلاسهای تورگردی و یا تابستانی. یکی دیگر هم ادارهی میراث فرهنگی.
همیشه میخواستم فیلمی هم، در اینجا ساخته شود و اگر نمیتوانم، بازیگرش باشم لااقل بتوانم نظارهگرش باشم؛ که این هم ممکن نشد.
هنوز هم وقتی در گذری، عکسی و فیلمی و یا در خانهای، پنجرهای اینچنین میبینم، خود را در خیالات، مییابم و با خیالات پیشینم، خاطرهبازی میکنم.
دیدن چه چیز، یاداور خیال و خاطرهای در شماست؟
برای شما، تحقق رویاهایتان به واقعیت را، برایتان آرزومندم.
موفق باشید و پایدار
اعظم کمالی
دیدگاهها