آنچه فکر نمیکنیم و اتفاق میافتد.
همیشه به اتفاقهایی که برای دیگران اتفاق میافتاد فکرمیکردم و با خودم میگفتم:《هیچوقت این لحظات را تجربه نمیکنم و اینها برای من اتفاق نمیافتد.》
شاید باورش برایم غیرممکن بود و شاید نمیخواستم اینها را تجربه کنم. این فکرها از زمان کودکی و از کوچکترین چیزها شروع شد. نمیدانم چند نفر از شما مثل من فکر کردید و زمان وقوعش شکه شوید و یا باورتان نشدهاست.
مثلن وقتی کودک بودم، با خودم میگفتم: 《 خوشی برای من نیست. من صاحب یک عروسک هم نمیشوم، من نمی توانم به مدرسه بروم و ما هیچوقت تلفن نخواهیم داشت، ما هیچوقت صاحب ماشین نخواهیم شد و…》
ولی محقق شد، عروسک دار شدن و مدرسه رفتن. بعد از اینکه از خانهی مادری بیرون آمدم برایم بقیه هم محقق شد.
بزرگتر که شدم، بعضی چیزها را درک نمیکردم. باخودم میگفتم:《 من به بلوغ نمیرسم.》 ولی دوم راهنمایی، به بلوغ رسیدم.
《 من دوست نخواهم داشت و عاشق نمیشوم.》 اوایل راهنمایی جرقهاش زده شد.
《دوست داشته نمیشوم و ازدواج نمیکنم.》 سال ۸۵ دوست داشته شدم و سال ۹۰ عقد کردم.
《من وارد رابطهی زناشویی نمیشوم.》…
حتا باورم نمیشد که روزی بچهدار شوم ولی سال ۹۴ صاحب پسر و سال ۹۸ صاحب دختر شدم. که خدا انشالله حفظشان کند.
فکر میکردم مرگ برای بقیه است و من مرگ عزیزام را نمیبینم اما افسوس که سال ۸۸ مرگ پدر را…😭😭
اما همهی اینها اتفاق افتاد و تمام این اتفاقات را تجربه کردم. زمانی که اتفاق میافتاد، باورم نمیشد.
نمیدانم چرا احساس میکردم فرق دارم و من آنچراکه بقیه تجربه میکنند، تجربه نمیکنم؛ اما اینگونه نبود.
از همهی اینها بدتر، دیدن مرگ عزیزان است.
همیشه به مرگ فکر میکنید ولی باور از دستدادن عزیزان برایت مشکل است. همیشه باخود میگویید:《 نه چنین چیزی برای من اتفاق نمیافتد.》
اما برایم اتفاق افتاد و چه دردناک بود.
پس مرگ هم برایم میرسد و زمانش که برسد آن را نیز تجربه میکنم. حال که زندهام چه کنم، که وقتی زمان رفتن رسید، حسرتی به دل نداشته باشم؟
چه کنم، که این مدت باقی را، سرکنم و لذتش را ببرم. پستی و بلندیهایی پیش روست؛ ولی باید گذر کنم و آنچه را که میخواهم، بدست بیاورم و اتفاقات در راه، مرا متوقف نکند.
هرچه فکر کنید اتفاقاتی که برای دیگران میافتد، برای تو نمیافتد، زودتر به وقوع میپیوندد، که فکر نکنی با دیگران فرق داری!
اعظم کمالی
@azamkamali67
دیدگاهها