همیشه ذهن و افکار پراکنده و مشوشی داشتم. یک جور پرش افکار. همیشه به وقت انجامِ نوشتن، کارکردن، نمازخواندن، قرآنخواندن، ذهنم به جای دیگر یا کار دیگری میرفت و این تسلسل ادامه پیدا میکرد.
در آخر وقتی به کارهایم نگاه میکردم، همه نیمهتمام بود و این مرا میرنجاند.
مثلن، در آشپزخانه مشغول سرخ کردنِ پیاز میشوم. چشمم به میز جلوی مبل میافتد. دستمال را برمیدارم و پیاز فراموشم میشود و پیاز جِزغاله میگردد.
(میسوزد)
یا
در حال نوشتن که هستم، تلفن میزنم، تلفن جواب میدهم، به بچهها آب میدهم و این باعث میشد که نوشتن از دستم در برود و عقب ماندن از نوشتن مرا بیشتر آزار میداد.
در هنگام جارو کردن هم، لباس میشستم، به گلها آب میدادم و در آخر هم از هیچکدام رضایت نداشتم.
حتی در حرفزدن با دیگران هم اینگونه بودم.
بعد از حرف زدنشان هیچ چیز دستگیرم نمیشد و حرفی برای گفتن نداشتم؛ به خاطر اینکه میخواستم حرفهای دیگران را بشنوم و به فرزندانم هم پاسخ دهم.
ولی از زمانی که با پومودورو آشنا شدم، اوضاعم تغییر کرد. پومودورو یعنی:《 ۲۵ دقیقه متمرکز روی یک چیز کار کردن، و از پراکندگی دوری کردن.》
هفتهی اول خیلی سخت بود. وقتی تلفن را جوای نمیدادم و یا خاموش میکردم، یک نگرانی و عذاب وجدان، درونم را اذیت میکرد. ولی بعدها فهمیدم: 《دور از ادب نیست اگر یک تایم کوچکی را برای خودت ارزش قائل شوی و از هر دغدغهای بدور باشی.》
با تمرین و تکرا موفق شدم بر این تکنیک فائقآیم. به فرزندانم فهماندم که اگر چیزی طلب میکنند، قبل یا بعد از پومودوروی من باشد.
الان مزهی یک آشپزی، تمیزکاری، و اللخصوص نوشتن و خواندن را میفهمم. ذهنم هنگام پومودوروهایم، متمرکزست. خوشحالم که میتوانم از کارهای غیرضروری دست بکشم و تمام حواسم را به کاری دهم که انجامش برایم، آرامش میآورد و لذتبخش است.
کاش پیشاز اینها با این تکنیک آشنا شده بودم. همیشه وقت کم میآوردم و آخرش هم هیچ کاری را با اصولش انجام نداده بودم. حالا به کارهایم و همچنین، نوشتن و خواندن بیشتر میرسم.
پراکندگی از من دور شدهاست. همیشه فکر میکردیم چندکار را در یک زمان معین انجام دادن، از مزیت ماست و جار میزدیم وافتخار هم میکردیم؛ دریغ که جز اینکه حودمان را گول بزنیم، کار دیگری نمیکردیم.
اطمینان دارم اگر همه با این تکنیک، آشنا شوند و انجامش دهند، به این درک میرسند که از این شاخه به آن شاخه نپرند و یقینن، باعث تغییری شگرف، در زندگی و کارهایشان میشوند.
قدر دانی من امروز اینگونه رقم خورد:
《خدایا سپاس از تو که مرا با عزیزانی درخور و کلاسهایی پربار، آشنا کردی.
سپاس که استادی برایمان استادی میکند که، از هر نظر ماهر و مهربان و دلسوزست و اِبایی ندارد از اینکه یافتهها و آموختههایش را در معرض دید دیگران بگذارد. استادی که پابهپای همه هست و کارهایشان را دنبال می کند.
و آخرین سپاسگزاری از استاد عزیزست:
《 سپاس از شما که این همه تکنیک را برایمان به ارمغان آوردید و با آنها، مسیر زندگی ما را رو به خوشی، تغییر دادید. ما همیشه قدردان زحمات شما هستیم.》
موفق باشید و پایدار
اعظم کمالی
دیدگاهها