چگونگی یادگیری
نزدیک به دو هفته است که چیزی ذهنم را مشغول کرده و چون در مسیرم قرار داشت سوالاتی درونم مانده ولی جوابی نیافتهام.
استادمان چند کتاب را معرفی کرد و قرار شد یک کتاب و یک مقاله برای دوهفتهی اول و دوکتاب برای دوهفتهی دوم باشد. البته که کتابها دو روز مانده به شروع جلسهی دوم دستم رسید و من فقط تاشروع کلاس توانستم یک فصل از کتاب اول را بخوانم.
بعضی از همدورهایهایم در گروه مینوشتند که تمامش کردند و یا طوطی وار و با عجله خواندند.
هر چه سعی کردم تند بخوانم و مدادِ در دستم را حرکت ندهم و زیر مطلبی خط نکشم، نتوانستم. همیشه از اینکه نمیتوانم تندخوانی کنم، عذاب میکشم و همیشه من نصف کتاب را خوانده بودم و یاد ندارم کتابی را برای امتحان تمام کرده باشم. البته در طول سال همگام با آموزش خوانده بودم.
نتیجهی امتحان برایم مهم نبود که بیشتر اوقات من نمرهی بالا را میگرفتم از آنهایی که میگفتند فقط روخوانی کردهاند.تلاشم براین بود امتحانش کنم و نتیجهی آن را ببینم.
این روزها لحظهی مناسبی بود برای تمرین روخوانی. چون باید علاوه بر خواندن کتابِ دوجلسهی اول، دوکتاب بعدی را هم تمام میکردم.
این دفعه مدادم را برنداشتم، برگههای سفید را هم از جلوی چشمم برداشتم تا باز وسوسه نشوم. شروع کردم، سریع میخواند و رد میشدم؛ بدون اینکه بفهمم چه میگوید.
کتاب داستان را همینطوری میخوانم یا با نگاه، خطها را دنبال میکنم؛ به خوبی هم میفهمم چه میگوید و حتی میتوانم بعد از خواندن، همه را برای کسِ دیگری بازگو کنم.
چند لحظه مکث کردم، چشمهایم را بستم. میخواستم متمرکز شوم وببینم چیزی ازاین ده صفحهای که خواندم در خاطرم هست یا نه!
فقط کلمهی یادگیری را در خاطر داشتم که بسیار تکرار شده بود و شیوههایی که توضیح داده بود، اصلا در ذهنم تداعی نشد. شیوهای نبود که برای یادگیری کمکم کند. در خواندن داستان خیلی به دردم میخورد، ولی اینجا کارساز نبود. من عادت کرده بودم، وقتی کتاب غیرداستانی میخوانم، مهمها و جملات کلیدی را خط بکشم یا بنویسم. اصلا انگار در خواندن کتاب دستم را خالی و بیارزش میدانستم، چون مدادم را به همراه نداشت.
دوباره مدادم را در دست گرفتم و برگهی سفید را کنارم گذاشتم. حسم به خواندن بیشتر شد . با خودم گفتم:《شاید من مثل بقیه به موقع کتاب را تمام نکنم ولی امیدوار بودم آنچه را که میخوانم در یادم خواهد ماند.》
آنچه نوشتم همه نظر خودم و از تجربیات خودم بود. دوست دارم نظر بزرگان را هم در این مورد جویا باشم و طریقه خواندن و یادگیری آنها نیز باخبر شوم.
با پرسو جویی که از اطرافیانم کردم، هیچکدام با روخوانی ساده و طوطیوار چیزی به یاد نمیآورند، مگر این که کتابِ رمان یا داستانی در دست داشته باشند. در دو کتابی که هماکنون میخوانم 《 خرده تدریس و زبان تد》 آنچه مورد یادآوری و یادگیری و اشتیاق برای آموختن میشود، تکرار و تمرین مکرر است.
در کتاب خرده تدریس به شما روشهایی برای تدریس یاد میدهد؛ که آن هم با تمرین و تکرار شما را به موفقیت میرساند و دانشجویان یا دانشآموزان را با خود همراه میکند.
همچنین کتاب زبانِ تِد، که کخصوص سخنرانی و اشتیاقیست که هر کس میتواند نسبت به شغلش انجام دهد. سخنرانی کردن دربارهی شغل یا هر چیز دیگری مستلزم نوشتن و تکرار و تمرین است در جلوی عدهای، تا آن ترس و هراس از جمعیت را هضم کند و بیدلهره در جایگاه حاضر شود و با اشتیاق تمام حرفش را بازگو کند.
در هر کاری، از کتابخواندن تا کارهای فنی گرفته، همه تکرار لازم است تا مهارت کسب شود.
حتی برای یادگیری ریاضی فقط فرمول مسئله را حل نمیکند. تکرار در حل مسئله است که شما را در حل مسائل دیگر ماهر میکند.
اگر شما هم مطلبی و پیشنهادی در این مورد دارید، بنده را در تکمیل این مهم یاری کنید.
موفق باشید و پایدار
اعظم کمالی
دیدگاهها