آرام باش و برای آرامشِ روحت، زمزمه کن.

انتخاب ترانه برای هر موقعیتی، آرامش مرا به همراه دارد. علاقه‌ی من به ترانه‌ها نسبت به موقعیتی که دارم تغییر می‌کند. همیشه برای زدن حرفهایم به اهل خانه می‌خوانم، چون شاید از توضیح دادن راحت‌تر باشد. نمی‌دانم، با خواندنم منظورم را می‌فهمند یانه، ولی من به کارم ادامه می‌دهم. مثلن: مواقعی که از دست کسی …
ادامه ی نوشته آرام باش و برای آرامشِ روحت، زمزمه کن.

تجربه‌ای از تکنیک پومودورو

همیشه ذهن و افکار پراکنده و مشوشی داشتم. یک جور پرش افکار. همیشه به وقت انجامِ نوشتن، کارکردن، نماز‌خواندن، قرآن‌خواندن، ذهنم به جای دیگر یا کار دیگری می‌رفت و این تسلسل ادامه پیدا می‌کرد. در آخر وقتی به کارهایم نگاه می‌کردم، همه نیمه‌تمام بود و این مرا می‌رنجاند. مثلن، در آشپزخانه مشغول سرخ کردنِ پیاز …
ادامه ی نوشته تجربه‌ای از تکنیک پومودورو

بایگانی

امروز به طور اتفاقی گذرم به بایگانی بیمارستان افتاد. انگار هرچیزی که قدیمی می‌شود باید خاکی باشد و بوی نای بدهد. خنده‌ام گرفت. بیمارستانی که درونش تمیز است و هنوز در دست بازسازی‌ست. چرا باید بایگانی اینچنین داشته باشد. ساختمانی بود از ساختمان بیمارستان دور. آخرین ساختمانی که در محوطه‌ی بیمارستان قرار داشت. انگار برای …
ادامه ی نوشته بایگانی

پَرت‌گویی

پرت‌و‌پلا‌گویی و رها کردن ادامه‌ی رمان پرت‌و‌پلا از جهت خوبش، نه مهمل و جفنگ. از هر موضوع گفتن و انتشار کردن. از پرت‌ترین چیز‌ها می‌توانی موضوعی انتخاب کنی و ان را خوب بپزی و بپرورانی و یک متن خوردنی از آن بیرون بکشی. گاهی آن نوشته خیلی خوب می‌شود و پیامد‌های مثبتی را به همراه …
ادامه ی نوشته پَرت‌گویی

بافت تاریخی اردکان(یونان کوچک)

عکسی از کوچه‌های چرخاب که از یک طرف به خانه‌ی تاریخیِ سنایی، خاتمی و افضلی ختم می‌شود و از طرف دیگر به حوضِ‌عباس و مسجد چرخاب   سال‌ها پیش لیدر بافت تاریخی بودم و مسافران نوروزی را در بافت تاریخی می‌چرخاندم. خیلی برایم خوشایند بود که شهرم را معرفی می‌کردم. واقعا مسافران از بافت تاریخی …
ادامه ی نوشته بافت تاریخی اردکان(یونان کوچک)

آسمان

یادآوری خاطره‌ای خوش     انگار ابرها امروز عروسی دارند که اینگونه مرتب شده‌اند. آنقدر زیباهستند که از دیدنشان سیر نمی‌شوم. هرچه از آنها عکس گرفتم ارضایم نکرد، انگار میخواهم در آن بالا و میان جمعشان باشم. کوچک که بودم با بچه‌های خاله و دایی توی علفهای باغ دراز می‌کشیدیم و ابرها را نگاه می‌کردیم. …
ادامه ی نوشته آسمان

گریستن

 آغاز زندگی ما با گریستن است. آیا آن کودک در بدو تولد، به حال خودش می‌گرید یا به حال پدر مادر یا زمانه؟ چرا گریستن از بدو تولد عجین است با روح آدمی؟ آدمیزاد احساسی می‌شود، می‌گِریَد. مصیبت می‌بیند می‌گِریَد. عروس می‌شود می‌گِریَد. دچار تعصب و غرور ملی می‌شود،… و… . چرا آمار گریه‌های ما …
ادامه ی نوشته گریستن

بالاخره سفیدپوش شد شهرمان

سفید‌پوش شد شهرم همه‌جا رنگ سفیدی و پاکی. انگار طبیعت لباس احرام پوشیده و در حال طواف است. طواف می‌کنند خدایی را که پاکی و سفیدی را آفرید. این زیبایی که شب را مانند روز روشن کرده بود. همه چیز مثل روز بود. انگار کل شب را می‌شد زندگی کرد. آدم برفی هم عروس اینجا …
ادامه ی نوشته بالاخره سفیدپوش شد شهرمان

برای شما هم اتفاق افتاده است؟

رفتن به عالم خیال در یک روز بارانی   صبح امروز باران می‌آمد و با ضربه زدن به شیشه‌ی گلخانه‌ی خواب را از سرم بیرون کرد و گوشم را تیز. با هر ضربه از قطره‌ی باران، خودم را در خیابانی تصور میکردم که چتری رنگین به دست دارم و به دنبال کسی هستم. آدمهای زیادی …
ادامه ی نوشته برای شما هم اتفاق افتاده است؟