کریستین و کید
شروع خوانش از گلشیری با یک وازدگی ادبی همراه شدم. نمیدانستم که مشکل از من است یا نثر نویسنده و یا عدم آشنایی با چنین نثری؟!
چون بیشتر از نویسندگان روسی خوانده بودم و نثر رومی، در واقع نثری بود که خودم نیز می نویسم.
یعنی: در هنگام روایت کردن، نثری ادبی و در هنگام گفتن از دیالوگها، نثری عامیانه؛ اما نه عامیانه که تمام قوائد را زیر پای بگذارم و جای فعل و فاعل را عوض کنم و خواننده را به یک گیجی و ابهامی برسانم که از دستم خسته شود.
راستش هنوز هم با وجود خواندن ۵ داستان از کریستین و کید احساس خستگی به من دست میدهد و مرا از اشتیاق خواندن میاندازد.
هنوز هم با چند دفعه خواندن، متوجه میشوم که الان مقصود چه کسی است یا راوی چه کسی میتواند باشد و الان چه شخصیتی دارد صحبت میکند؟!
راوی، گاه فاطمه، گاه سعید، گاه کید، و به مرور همچنین عوض میشود بیآنکه مشخص کرده باشد، تو از کنش و واکنشها، باید دست پیدا کنی که گوینده و مخاطب چه کسانی هستند؟!
در ادامه خوانش این کتاب یکی از داستانهای ۱۰ داستان گلشیری به نام “آن پرنده فقط یک پرنده بود” را خواندم و برایم خیلی روانتر و لذت بخشتر بود.
فهمیدم که نه تنها نثری که دنبال میکند پراکنده گویی و مبهم گویی نیست؛ بلکه داستانهایی هم نوشته است که میتوان ارتباط برقرار کرد.
وقتی آن داستان تمام شد انگار بیشتر حرف گفتنی راجع به آن یک داستان داشتم و با اینکه چهار داستان از کریستین خوانده بودم زیاد حرفی برای گفتن نداشتم، مگر نظر دادن در مورد شخصیتهایی که درکشان کردم و فهمیدمشان.
با همه این تفاسیر، خوانش چالش برانگیزی بود.
تنها کتابی بود که من نمیتوانستم با چشمهایم بخوانم؛ حتماً باید بلند میخواندم و خوانش خودم را گوش میدادم؛ تا حداقل دیالوگها را بفهمم.
همیشه عادت کرده بودم چشمهایم را به خواندن وا دارم و حالا انگار تمام جوارحم در تکاپوی فهم داستان دست و پا میزند
تجربه عجیب و خاطره انگیزی خواهد شد.
موفق باشید و پایدار
اعظم کمالی
# آشنایادبی
دیدگاهها