تجربهیه کار و یک کشف تازه
کتاب شهامت تدریس از پالمر را میخواندم. قسمتی که مربوط به ترس بود و راجع به دانشجوی شرور. البته او، دانشجو را به علت سکوتش، شرور میخواند و تمام حواسش را به او میدهد که به کلاس و آموزش مشتاقش کند. ولی بعد از کلاس، از کار خود پشیمان میشود که چرا وقت دیگر دانشجویان را گرفته است. سکوت آن دانشجو، قضاوت پالمر را در پیش دارد و تلاشش برای درست کردن اوضاع.
سپس، خارج از کلاس و به طور اتفاقی آن دانشجو را رانندهی تاکسی میبیند که سوارش ماشینش میشود. این دفعه پالمر سکوت میکند. دانشجو پشت فرمان ماشین لب میگشاید و از مشکلاتش میگوید.
نظر پالمر در مورد ذهنیتی که راجع به آن جوان داشتهاست تغییر میکند. آن دانشجو چون در فضای تنشزای کلاس نبود و در جایی بود که احساس راحتی میکرد، توانست از خودش بگوید و ارتباط برقرار کند. پالمر با خود میگوید:« کاش بتوانم همهی دانشجویان را برای گذر از ترسشان، پشت فرمان بنشانم.» او نتیجه میگیرد که به جای سوال و سیمجین، بایدبه آنها گوش دهد. بعد سخنی از نل مورتون(nelle Morton) میآوردکه مرا کنجکاو کرد که درمورد ایشان چیزهایی بدانم. پالمر نوشتهاست:« حالا بیشتر صحبت نل مورتن را درک میکنم که میگفت:« مهمترین کار ما، شنیدن صدای مردم است.»» به نظرم جملهی پرمعنایی آمد. پس نامش را در گوگل سرچ کردم.
متاسفانه فارسی سرچ کردم، هیچ نیامد. با انگلیسی سرچ کردم. همهی یافتهها به زبان خارجی بود و من از زبان، جز چند مکالمهی ساده، هیچ نمیدانستم. فقط عکسی از یک خانم مسن زیبا که زیرش به انگلیسی نوشته شده بود،( نل مورتون) و درست پایین عکس به فارسی اینگونه نوشته شده بود:
نویسنده، متخصص الهیات
تارخ تولد: ۷ژانویهی ۱۹۰۵ در تنسی، آمریکا
تاریخ فوت: ۱۴ژوئیهی ۱۹۸۷ کلرمونت، کالیفرنیا، آمریکا
رویِ نمایکلی که کلیک کردم این دفعه با ترجمه باز شد. اول از همه از توضیحات عکس گرفتم، تا سر فرصت بخوانمش. بالاخره زمانی برایم خالی شد و شروع به خواندن آن مطالب کردم. متوجه شدم که ایشان به تحصیل و تدریس خیلی علاقهمند بودند و بعد از تحصیلات اولیه، چهار سال در مدرسهی دولتی در زادگاهش، تدریس کرده است. بعد کار در مدرسهی آموزشی مجمع عمومی در ریچموند، را آغاز کرده است. دوباره تحصیل خود را در حوزهی علمیه در نیویورک ادامه میدهد و فارغالتحصیل کارشناسی ارشد در رشتهی تعلیمات دینی میگردد. در چند کلیسا کار میکند. ایشان بدون در نظرگرفتن مسائل نژادی برای سازماندهی اردوها و کنفرانسهای جوانان کار میکرد و همه را تشویق میکرد و شرکت میداد.
فهمیدم که ایشان رهبری اصلاحات مسائل نژادی و مذهبی را دنبال و از مردان و زنان مذهبی با نژادهای مختلف استقبال کرده است. به خاطر سلامتی« دلیل و اتفاقی ننوشته بود» به زادگاهش در تنسی برمیگردد و در مزرعهی خانوادگیش زندگی میکند.
آنجا هم بیکار نمینشیند و یک کمپینگ برای کودکان معلول ابداع میکند و یک فیلمی در رابطه با ان تولید میکند که برندهی جایزه هم شد. بعدازآن تمرکزش را روی نوشتن میگذارد و کتاب مقدس و کلیسایی که نمیتوانیم ببینیم را منتشر میکند.
آنقدر فعال بودند که یکجا آرام نمیگرفتند. باز به نیوجرسی میرود و در مدرسهی الهیات، مسیحیت را آموزش میدهد و دورهای را به عنوان « زنان در کلیسا و جامعه» تدریس میکند که اولین بار بودهاست که به نقش زنان در اینباره پرداخته شدهاست.
سپس سخنرانیهای کستردهای را در دانشگاههای دیگر داشتند و خیلی از ایشان دعوت میشد. معلوم است که ایشان بون هیچ فرقی میان انسانها، علاوه بر سخنرانی به حرفهایشان هم گوش میدادند و مشکلاتشان را جویا بودند.
جوایزی در راستای فعالیتشان دریافت کردهاند.
اعطای مدرک دکترای افتخاری نامههای انسانی از کالج سنتاندروز.
اعطای دکترای ادبیات انسانی از دانشگاهِ درو و اختصاص یک سخنرانی سالانه به افتخار ایشان در همان دانشگاه.
نل مورتون به دلیل افزایش مراکز و دورههای آموزشی زنان با موضوع رنان و دین و تاثیرگذاری آن توسط رزماری رادفورد روتر عنوان « مادر پیشین» برای بسیاری از فمنیستها توصیف شدهاست.
الان خرسندم از اینکه اطلاعی از شخصی بدست آورم که زنان را و تفکرشان را برای مباحث دینی تغییر دادند و سختیهایی را متحمل شدند و افتخارش را کسب کردند. تلاش ایشان در تمام زمینهها ستودنیست. حالا فهمیدم که چنان جملهای را از زبان اهلش تراوش کردهاست و بیشتر، آن جمله را درک کردم و به خاطر میسپارم.
وقتی کتابی را با علاقه بخوانیم، از دل کتاب میتوانیم بهترینها را بیرون بکشیم؛ اگر مشتاق شنیدن و کشف کردن باشیم.
« مهمترین کار ما شنیدن صدای مردم است»
موفق باشید و پایدار
اعظم کمالی
دیدگاهها