آسمان

یادآوری خاطره‌ای خوش

 

 

انگار ابرها امروز عروسی دارند که اینگونه مرتب شده‌اند. آنقدر زیباهستند که از دیدنشان سیر نمی‌شوم. هرچه از آنها عکس گرفتم ارضایم نکرد، انگار میخواهم در آن بالا و میان جمعشان باشم.

کوچک که بودم با بچه‌های خاله و دایی توی علفهای باغ دراز می‌کشیدیم و ابرها را نگاه می‌کردیم. هرکدام شکلی از ابرها می‌ساختیم و انگار که ابرها خودشان برای دیده شدن  شکل خاصی به خود می‌گرفتند. بعضی شکل نوشته بودند و بعضی شکل حیوان را به خود می‌گرفتند؛ البته از دید ما.

 

در همان حالت خوابیده، یک چشممان را می‌بستیم و با دستمان ابرها را می‌گرفتیم و به دهان می‌گذاشتیم. طوری لپمان را پراز باد می‌کردیم که گویا واقعا ابر در دهان داریم؛ یاچشم خیره می‌کردیم به آسمان و بعد میشمردیم و باهم چشم می‌بستیم. کل آسمان را در چشمان بسته می‌دیدیم و خود را در آسمان احساس می‌کردیم.

حال و هوایی که در آن دوران بود، وصف ناپذیر است؛ هرچند سختی و رنج هم داشت، ولی بچه که باشی خودت را زیاد درگیر اطرافت نمی‌کنی و در حال و همان موقع زندگی می‌کنی و خوش هستی. وقتی بزرگ می‌شوی کم پیش می‌آید که از ته دل و مثل کودکی‌ها بخندی و شاد باشی.
کاش بتوانیم مثل آن روزها غم دوساعت بعد و آینده و حتی گذشته‌ای که رفت و قدرش را ندانستیم، را  نخوریم و حالِمان را دریابیم.

آسمان همچنان با رنگ آبیش و سفیدی ابرهایش خودنمایی می‌کند و من هَرَزگاهی به کودکی می‌روم و بازمی‌گردم. به یاد آن روزها روی زمین خوابیدم و آسمان را نزدیک خودم آوردم و ابرها را در دستم گرفتم و شکلهایش را جستجو کردم.

حالم دگرگون شده است. میان خنده و بغض و گریه مانده‌ام، ولی یک حس خوب است این حس. مثل زمان عاشقیَم می‌ماند که با تمام ناملایمات، دوستش داشتم و دارم.

موفق باشید و پایدار
اعظم کمالی

اعظم کمالی

azamkamali.ir

متولد فروردین1367. دارای مدرک لیسانس در رشته‌ی علوم سیاسی

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

− 1 = 1