برای شما هم اتفاق افتاده است؟

رفتن به عالم خیال در یک روز بارانی

 

صبح امروز باران می‌آمد و با ضربه زدن به شیشه‌ی گلخانه‌ی خواب را از سرم بیرون کرد و گوشم را تیز.

با هر ضربه از قطره‌ی باران، خودم را در خیابانی تصور میکردم که چتری رنگین به دست دارم و به دنبال کسی هستم. آدمهای زیادی از پی من می‌گذشتند‌ و با هر نفسی انگار دود سیگار نامرعی را بازدم می‌کردند. یادش بخیر وقتی کوچک بودیم با بچه‌های فامیل یا همسایه، در همچین روزهایی، دوانگشتمان را به هم می‌چسباندیم، و با خنده، ادای سیگار کشیدن در می‌آوردیم و به پیکان همسایه تکیه می‌دادیم. همان پیکانی که صبح‌ها ما را به مدرسه می‌رساند و پولی از ما نمی‌گرفت، به خاطر همسایگی. همیشه آرزوی داشتن ماشینی داشتیم که بدون اینکه به کسی محتاج باشیم؛ بتوانیم پُز بدهیم و حتی دیگران را برای رسیدن به مقصدشان سوار کنیم.

آن روزها در هوای سرد، دستمان را مدام جلوی دهانمان می‌گذاشتیم و اَدای کاری را درمی‌آوردیم؛ که تنفر از آن تمام وجودم را فرا گرفته بود و  آغاز بدبختی ما رارقم زده بود.

باز به حال برمی‌گردم و خدا را شکر می‌کنم از لحظه و زمانی که در آن هستم و اینکه آن روزها را پشت سر گذاشتم.

هنوز باران می‌بارد. هنوز قطرات باران به شیشه میخورد و صدای آهنگی گوش من را نوازش می‌دهد. اگر میشد از خانه بیرون زد و بی‌دغدغه‌ی اهالیِ خانه، با پای پیاده بروم تا وقتی باران تمام شود ؛ و پرسه زنی را به سرحد ممکن برسانم؛ چه کیفی و چه شوری درونم ایجاد میشد.

باران گریه‌ی خداست. خدا هم برای شادی و غم ما گریه می‌کند. خدا هم نگران حال و هوای تو می‌شود. مواظب خودت باش و خدا را از یاد نبر؛ که اگر یاد خدا نبود؛ هیچ وقت از کنار رنج‌ها و سختی‌ها نمی توانی گذر کنی و تاب بیاوری.

 

موفق باشید و پایدار

اعظم کمالی

اعظم کمالی

azamkamali.ir

متولد فروردین1367. دارای مدرک لیسانس در رشته‌ی علوم سیاسی

یک دیدگاه در “برای شما هم اتفاق افتاده است؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

87 − = 77